زندگی من شهرادزندگی من شهراد، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره
پیوند عاشقانه ماپیوند عاشقانه ما، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

همه زندگی من و بابایی

شش ماهگی جوجو

عشق ماندگار من و بابایی سلام.بازم منم مامانی. بازم دارم برات مینویسم از روزایی که تو هنوز پیش ما نیستی. یعنی هستی اونجوری که ما دوس داریم و منتظریم نیست.                                                جوری که بغلت کنیم، ببوسیمت ،برامون بخندی و گریه کنی ،ناز  کنی ،عطر بدن کوچولوت خونمونو پر کنه و اینکه جمعمون واقعا سه تایی سه تایی بشه!                برات بگه م...
30 بهمن 1392

سونوگرافی تعیین جنسییت.

دردونه مامانی سلام. خوبی گل پسرم؟ مامانم خوبه و سر حال تر از همیشه. .     می خوام داستان سونوگرافی رفتنم رو بگم و تعیین جنسیت.روز اول بهمن بابایی موقع برگشت از اداره برام نوبت گرفت واسه فردا صبح ساعت 9:30 دقیقه. بابایی گفت فردا باید تنها بری چون من سمنان جلسه دارم. خیلی پشیمون شدم. کاش میذاشتم برا  یه روز دیگه که باباییم بتونه بیاد.ولی خب نمیشد کاریش کرد باباییم با تمام ذوقش مجبور بود بره. و فردای اون روز ساعت هفت رفت و من با یه دنیا استرس تنها موندم. منم ساعت معین توی مطب حاضر شدم. خوشبختانه خلوت بود و سریع نوبت من شد. زیر لب آیت الکرسی می خوندم که یه وقت مشکلی نداشته باشی و همه چ...
10 بهمن 1392

پسر یکی یه دونه ما. . . !!

            گوهر وجودم حرفی دارم با تو . . . . . . . و احساس روشن عاشقانه ام، راه را در این تاریکی و تنهایی بر تو هدایت خواهد کرد. تا آن شود که خوشتر از شیرینی نامت است . . . پسرم، ببین پدر چه بی تابانه در انتظارت نشسته است. آغوش گرم، تپش قلب، خاطره زیبایی است که عمیقا در دلم نقش بست . . . این عشق ترس را از دلت بیرون خواهد کرد. مهربانم . . . من . . . پدر . . . با . . . تو . . . می مانیم.   ...
3 بهمن 1392

وروجك ما شیطون شده!

سلام هستی من . . خوبی سرخ و سفیدم؟ مامانم خوبه و غافلگیر از شیطونی های تو!!! میدونی امید من . . از ماه اول بارداریم، هفته به هفته حرکات حال و آینده و وضعیت تو رو از کتاب یا اینترنت می خوندم و دنبال میکردم و تو رو همون جور توی ذهنم مجسم می کردم. توی کتاب نوشته بود معمولا اولین حرکت رو توی هفته شانزدهم از خودت نشون می دی و دوباره حرکت بعدی معمولا یه هفته بعد یا بیشتر انجام میشه. ولی خب این شرایط برای همه بچه ها یکسان نیست.       توی هفته شانزدهم یه شب پای ظرفشویی داشتم ظرف های شام رو می شستم که یه هو یکی زیر دلمو به بیرون حول داد. اونقدر واضح بود که جیغم رفت بالا. بابایی گفت چی شد؟ گفتم الا...
2 بهمن 1392
1